روزنوشت های یک دانشجوی هنر

ساخت وبلاگ
نمیدونم چرا دل و دماغ نوشتن ندارم . همش می نویسم و پاک میکنم . واقعا کجا رفته اون شور و شوق ۱۰ سال پیشم؟! ذوق میکردم از نوشتن ... لذت میبردم ... اما الان؟!؟!بعد از اینکه علی دانشگاه قبول شد به دلایلی  روزنوشت های یک دانشجوی هنر...ادامه مطلب
ما را در سایت روزنوشت های یک دانشجوی هنر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : masrepaeezy1373a بازدید : 32 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 17:48

+بیشتر از یک ساله که ننوشتم.دیگه دنیای وب و وبلاگ نویسی این روزها خیلی کمرنگ شده و همه رفتن سراغ اینستاگرام و تلگرام و واتس آپ و ...دلم برای اینجا تنگ روزنوشت های یک دانشجوی هنر...ادامه مطلب
ما را در سایت روزنوشت های یک دانشجوی هنر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : masrepaeezy1373a بازدید : 38 تاريخ : سه شنبه 1 اسفند 1396 ساعت: 2:00

> امروز اولین جلسه ی طرح بود و نرفتم !:))) با وجود اینکه استادش بسی سخت گیره و احتمالا زیر فشار کار دیوونه مون میکنه :(((( راستش نرفتم به چند دلیل از جمله اینکه فکر نمیکردم کلاس تشکیل شه . :||| دیگه آخه سال آخرهههه  اما بچه ها هنوز عین ترم اولی هان !!!  آخه واقعا برای یه ترم هفتی زشت نیست ؟!؟!!؟ شایدم نیست !!! بعد از اون رفتار بدی که باهامون شد و ازمون به دلیل غیبت دسته جمعی نمره کم شد ... :||خ روزنوشت های یک دانشجوی هنر...ادامه مطلب
ما را در سایت روزنوشت های یک دانشجوی هنر دنبال می کنید

برچسب : شروع, نویسنده : masrepaeezy1373a بازدید : 37 تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1396 ساعت: 19:43

> تازگیها خیلی دلم میخواد کتاب بخونم ... استاد عزیز روش تحقیق یک سری کتاب معرفی کرده بود که متاسفانه هیچکدوم رو نتونستم پیدا کنم :| :(جدیدا با اعماق وجودم حس میکنم سطح علمی و دانشم در مورد خیلی چیزها حتی به عبارتی همه چیز، زیر صفره و هیچی نمیدونم به قول سقراط : می دانم که هیچ نمی دانم ... دو جلسه ی پیش سر کلاس مبانی نظری ،دکتر در مورد دانشمندهای ایران سوال میپرسید و تقریبا هیچ کس جواب درست و خوبی نمیتونست بده و در حد یه سری چیزهای خیلی کلی بعضی از بچه ها میدونستن ....نمیدونم تقصیر کیه که بیشتر ماها درمورد دانشمندان کشورمون چیز زیادی نمیدونیم و شاید خیلی از ک روزنوشت های یک دانشجوی هنر...ادامه مطلب
ما را در سایت روزنوشت های یک دانشجوی هنر دنبال می کنید

برچسب : کتاب بخوانیم پنجم دبستان,کتاب بخوانیم چهارم دبستان,کتاب بخوانیم اول دبستان,کتاب بخوانیم دوم دبستان,کتاب بخوانیم سوم دبستان,کتاب بخوانیم,کتاب بخوانیم ششم ابتدایی,کتاب بخوانیم ششم دبستان,کتاب بخوانیم پنجم,کتاب بخوانیم اول ابتدایی, نویسنده : masrepaeezy1373a بازدید : 50 تاريخ : پنجشنبه 22 مهر 1395 ساعت: 0:21

> امروز اولین جلسه ی طرح بود و نرفتم !:))) با وجود اینکه استادش بسی سخت گیره و احتمالا زیر فشار کار دیوونه مون میکنه :(((( راستش نرفتم به چند دلیل از جمله اینکه فکر نمیکردم کلاس تشکیل شه . :||| دیگه آخه سال آخرهههه  اما بچه ها هنوز عین ترم اولی هان !!!  آخه واقعا برای یه ترم هفتی زشت نیست ؟!؟!!؟ شایدم نیست !!! بعد از اون رفتار بدی که باهامون شد و ازمون به دلیل غیبت دسته جمعی نمره کم شد ... :||خب هنوز این ترم شروع نشده غیبت خوردم :)))) فدای سرم البته .... والا ... دلیل داشتم که نرفتم ... که چی ؟!؟! استاد حساس باشه .... :)))) مگس تو دانشکده پر نمیزده امروز و فقط بچه های ما بودن . :|||||||| روزنوشت های یک دانشجوی هنر...ادامه مطلب
ما را در سایت روزنوشت های یک دانشجوی هنر دنبال می کنید

برچسب : شروع شدن,شروع شد غزلم,شروع شدن درد زایمان,شروع شدن شماره صفحه,شروع شدن مدرسه,شروع شدن مدرسه ها,مدرسه شروع شد,خدمت شروع شد,براي شروع شدن درد زايمان,جنگ شروع شد, نویسنده : masrepaeezy1373a بازدید : 43 تاريخ : يکشنبه 21 شهريور 1395 ساعت: 11:26

> روزت مبارک بابا جونم ، بابای عزیزم ، بابای گلم قربونت برم الهی :* :* :* :x  > چهارشنبه با فاطمه رفتیم جشن،بهاره رو دیدیم بعد هم آرزو و اسما و خواهرش اومدن. :) جشنی که با موسیقی زنده و تئاتر و مسابقه و ... چند ساعتی وقتمون رو پر کرد. :) تقریبا اواسط جشن بود بچه های بی سرپرست که حدودا 4-5 ساله بودن همراه سرپرست هاشون وارد سالن شدن . وقتی دیدمشون دلم یه جوری شد . دلم میخواست برم بغلشون کنم . :( بعضی هاشون خیلی شیطون بودن و همش بالا و پایین میپریدن . :) وقتی وارد سالن شدن از بس از خودم ابراز احساسات نشون دادم اسما بهم گفت : بچه دوست داری ؟ گفتم : آره :) جشن تا ساعت 10 شب طول کش روزنوشت های یک دانشجوی هنر...ادامه مطلب
ما را در سایت روزنوشت های یک دانشجوی هنر دنبال می کنید

برچسب : روز پدر,روز پدر مبارک,روز پدر 1395,روز پدر سال 95,روز پدر مبارک باد,روز پدر ايران,روز پدر مبارك,روز پدر در امريكا,روز پدر در ایران,روز پدر شعر, نویسنده : masrepaeezy1373a بازدید : 31 تاريخ : سه شنبه 16 شهريور 1395 ساعت: 6:59

> عیدتون مبارک.انشالله نماز و روزه هاتون قبول حق باشه :* :* > بعد از حذف شدن وبلاگم زیاد دل و دماغ نوشتن ندارم،شاید یه جورایی هنوز باورم نشده و با خودم میگم شاید درست شد و خاطراتم برگشت...  > نزدیک سه ماهی که نشد بنویسم اتفاقات زیادی افتاده و از آخریش شروع میکنم و بر میگردم به عقب :) : > دیروز ظهر عمه ها و بی بی و بابابزرگ،هفت باغ مهمونمون بودن و یه روز خوب رو گذروندیم :) عصر هم که برگشتیم کرمان با مامان و بابا رفتم خونه ی مامان بزرگ و با خاله ها کلی خندیدیم :)) > پنجشنبه(25 تیر) با محیا و لیلا رفتیم مهمانسرای جهانگردی و افطار رو با هم بودیم.منو لیلا شنسیل مرغ سفا روزنوشت های یک دانشجوی هنر...ادامه مطلب
ما را در سایت روزنوشت های یک دانشجوی هنر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : masrepaeezy1373a بازدید : 51 تاريخ : سه شنبه 16 شهريور 1395 ساعت: 6:59

> تو این مدت که ننوشتم خیلی اتفاقها افتاده. :) اما خب قبل از هر حرف و توضیحی باید بگم دلیل اصلی نوشتنم بعد نزدیک یک ماه، تولد 6 سالگیه وب دوست داشتنیمه :* :)) ( البته برای خودم دوست داشتنیه اون هم بخاطر خاطراتی که اینجا نوشتم. :) ;) ) هر چند نزدیک یک سالش رو بلاگفا نابود کرد و خیلی ناراحت شدم. :( خب این هم کیک 6 سالگی بودن در بلاگفا و نوشتن خاطراتم :D> سفرمون به شمال کشور از 18 مرداد (یکشنبه) شروع شد و ده روز طول کشید. دو تا از خاله ها هم همسفرمون شدن. :) خداروشکر واقعا خوب بود و خوش گذشت. :) دست بابا و داداش بزرگه که رانندگی میکردن واقعا درد نکنه .:* :* ( انشاالله توی یک روزنوشت های یک دانشجوی هنر...ادامه مطلب
ما را در سایت روزنوشت های یک دانشجوی هنر دنبال می کنید

برچسب : 6 ساله ها,سالن 6,سالي 6,سال 6تایی شدن استقلال,واکسن 6 سالگی,کودک 6 ساله,کودک 6 ساله من,نرگس 6 ساله,پسر 6 ساله,مبحث 6 سال 85, نویسنده : masrepaeezy1373a بازدید : 46 تاريخ : سه شنبه 16 شهريور 1395 ساعت: 6:59

> اوهه اوهه ... ببین چه گرد و خاکی .... اوهه اوهه ... بیشتر از شش ماهه که ننوشتم ... البته اینجا :) .... خب میدونید بیشتر از یک ماهه اینستا عضو شدم.... تلگرام و انار هم که چند ماهی میشه نصب کردم ...  واسه همین کمتر میام به دنیای وب ... البته بلاگفا کمتر از همه جا میام ... دلم رو زد ... چکار کنم ؟؟؟ خیلی وقته دیگه کسی اینجا نمیاد :) میومدم سر میزدم اما حال نوشتن نداشتم .... :)> این آخر سالی داداش بزرگه زیاد حالش خوش نیست .... :( ان شاء الله هر چه زودتر حالش خوب خوب شه .... ان شاء الله ... > دانشگاه هم نزدیک 2 سال دیگه بیشتر نمونده ... دوره ی کارشناسی ... چه زود داره تموم میشه .... انگار همین روزنوشت های یک دانشجوی هنر...ادامه مطلب
ما را در سایت روزنوشت های یک دانشجوی هنر دنبال می کنید

برچسب : اخرین روز نمایشگاه کتاب سال 94, نویسنده : masrepaeezy1373a بازدید : 38 تاريخ : سه شنبه 16 شهريور 1395 ساعت: 6:59

> الان سه ، چهار روزی میشه که سرما خوردم :|| یعنی از همون روز آخریکه مشهد بودیم علائمش رو داشتم :|| ... شدم آش نخورده و دهن سوخته ... آخه علی بعد ازینکه با بابا و مهدی رفتن موج های خروشان ، سرما خورد ... من هم احتمال زیاد ازش گرفتم ... :| وگرنه تابستون و سرماخوردگی ؟!؟!؟ بعد سفرم شد بدن درد و تب و سردرد و .... :) اما خب حالا زیاد مهم نیست ، اتفاقیه که افتاده :) . سرماییه که خوردم :D  ... دیروز دیگه جوشونده ، ختمی ، سوپ و قرص گیاهی و قرص سرماخوردگی خوردم . :) ... همه رو خوردماااا .... دیگه خودتون بفهمید حالم واقعا خوب نبود :) خداروشکر الان خیلی بهترم ... حداقل دیگه بدن درد نیستم روزنوشت های یک دانشجوی هنر...ادامه مطلب
ما را در سایت روزنوشت های یک دانشجوی هنر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : masrepaeezy1373a بازدید : 64 تاريخ : سه شنبه 16 شهريور 1395 ساعت: 6:59